بهار دلها(یا صاحب زمان أدرکنی)
آقا ببین این بهار هم رفت و نیامدی
چشمان ما به جاده ی آمدنت خیره مانده اسست پس کی این شب ما سحر می شود نیامدی
روزها در پی اینیم که کسی خبری بیاورد شبها تا به صبح در انتظاریم نیامدی
نگذار روزنه های نا امیدی در دلمان رخنه هاکندآخر خبری ده ازآمدنت ،نیامدی
لحظه لحظه عمرهای ما می گذرد دارد تمام می شود این قصه ی زندگیمان نیامدی
نمی دانم این طلسم نیامدنت کی بشکند، دلتنگ روزهای تنهاییتیم نیامدی
تأخییر آمدنت تقصیر ماست که تغییر نمی کنیم آقا دعا کن که تحویل گردد این حال ما،نیامدی
آخر بترسیم که رخت بر این جهان ببندیم وما نبینیم آمدنت،کاش می شد به یک دم شکست این بتهای درون را نیامدی
هر سال،سال خود را به امید اینکه امسال بیایی سر کنیم ،کاش امسال ،سال را با آمدنت سال نو کنیم نیامدی
دیگر نمی دانیم امسال را چگونه بی تو سر کنیم آقا بیا و باز کن این گره حلقه فراق نیامدی
ای بهارما ،کِی فصل عوض میکنی غربت و غریبی و بی کسی تا به کِی نیامدی
آقا جان سیزده اختر تابناک عصمت وطهارت رفته اند،ای ماه شب چهارده امان کجایی نیامدی
از دل بهارطبیعت نغمه ها بیاید ولی، نغمه ای نمی خواهیم جز نوایت ای آقای ما نیامدی
ما خسته ایم از نبودنت ای همه انتظار ماآقا بیا که هر دم نگوییم نیامدی
این بهار هم گذشت و نیامد خبری، باز هم به امید آمدنت مامانده ایم،نیامدی
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابديني در 1395/01/14 ساعت 09:13:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |