چرا حجاب؟
ماآدما ازهر چیزی که آزارمون بده بدمون میاد مثل چی؟
یک صبح زیبا ی بهاری از خواب پامی شی صدای پرنده ها و قناری هاحتی گنجشک ها گوشت نوازش میده و از درونت به یک آرامشی می رسی ولی یک دفعه صدای ناهنجار و بلند بوق یک ماشین مثل یک شوکی بهت وارد میشه:
«اَه،خف کن اون صدا رو………….»
یا یک روزی که خیلی شیک کردی بری مهمونی تازه یک عالمه عطر و ادکلن خوش بو هم به خودت زدی امّا در مسیر رفت همین طور که بوی خوش عطرت ،حس بویاییت رو نوازش میده یک دفعه بوی بد و تندی آزارت می ده مثل آشغالهایی که خارج از وقت سر کوچه گذاشتند؛ یک عالمه مگس و حشره هم اطرافش رو گرفته،برای چند لحظه بوی خوش عطرت و خوشحالی مهمونی رفتنت رو به کلی فراموش می کنی:
«اَه،این چه وضعیّه،این چه بوییه،حالم بهم خورد……»
یا یک روز که آماده میشی و با همسرت میری خرید،سرگرم دیدن مغازه های رنگارنگ با اجناس مختلف و قشنگ میشی فکر می کنی که شوهرت همراهت اما؛یک لحظه وقتی نگاهش می کنی میبینی که اون هم سر گرم دیدن…….اصلاَ تو رو فراموش کرده"همه ی لذت خریدو شوق و ذوقی که داشتی از پیش چشمات پر می کشه واز اون بدتر اینکه یک غم سنگین و همیشگی به جای اون توی دلت میشینه: {چرا؟چون اینجا دیگه حرف ازخراب شدن چند لحظه زندگی نیست حرف از تمام زندگیه}
خدایا"زند گیم از دستم نره……..»
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابديني در 1394/05/15 ساعت 04:18:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |